درود!
با حرفایی که الان بچه ها زدن و بحث هایی که داشتن واجب شد بیام،نمیدونمم چراها ولی اومدم،بچه ها داشتن میگفتن فلان شهر و فلان شهر از کرمون کلا "یزدی"ان و "یزدی"ها هم زرتشتی ان ولی رو نمیکنن!!!منم برگشتم گفتم خیلی هم مذهبی و تعصبی ان!!خو راس میگم دیگه،اگه دروغه خو بیا تکذیبش کن!!والا!!
امشب میخاسم ۲۰ص از بافتو بخونم که ۲۷ص باقی مونده اش باشه برای فردا،از جمعه هم بشینم دانش برا شنبه بخونم،هنوز که هنوزه قسمت نشده بافت رو بخونم،هیچی دیگه امتحانا اومدن بیخ گوشمون،ینی از اون چیزی که فکرشو میکنیم هم نزدیکترن!خخخخ،سلام استرس!
ایجوری شد که نشد ۲۰ص رو بخونیم،فدای سرم،صبح ساعت۱۲(!!) بلند میشم تا خوده شب هتریک میکنم،تا زورت بیاد!!!
آقا شاعر میگه: "حس میکنم تورو،توو هرشب خودم،من عاشق همین،احساس تو شدم،حست جهانمو وارونه میکنه،آرامشت منو دیوونه میکنه،....!!!" بوخدا خودش اومد تو ذهنم،از اون یهویی ها بود!
آقااااااااااا همه ی بچه ها نشستن بافت میخونن عین سه
نقطه،اون وقت من هنوز شروع نکردم،میانترمش هم از ۸نمره شدم۵،خوب نشدما ولی خب نسبت بچه های کلاس که خیلی بد شدن خوب شدم،بازم فدای سرم،چون بچه ها همشون شدن ۲یا۲.۵،ولی من شدم۵،البته۷.۵ هم داشتیم،همون هدیه ی خرخون شده بود که سمیرا میگه هدیه از این ترمی خر میزنه از ترس باباش!!ما از ترس شوهرمون تا میاییم خر بزنیم خر مارو میزنه!والا!اصن فرصت نمیشه لامصب الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 169 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33