الوعده وفا!!!

ساخت وبلاگ

امکانات وب

درود! بی عدب خودتونید،آدم باید رک باشه تو زندگیش،مثه من که الان رفتم پیش هدیه و بعد از سروکله زدن با جزوه اش و خط میخی اش بهش گفتم جزوت بهونه بود فقط اومدم بهت بگم که آدم تو اوج عصبانیت یچیزایی رو میگه ولی بعدش پشیمون میشه،چون هیچی تو دلش نیس و همش از روی عصبانیته اگه چیزی میگه،بهش گفتم که اون موقع تابسون که پی ام دادی اگه چیزی گفتم که ناراحتت کردم معذرت میخام چون حالم خوب نبود اون روزا و با آقای مجنون دعوامون شده بود و تا مرز طلاق هم حتی پیش رفته بودیم،اصلا جوری شده بود که بهم بدبین شده بود و اول قرار بود تا خوده این شهر لعنتی باهام بیاد ولی شیراز که رسیدیم باهاش حرف زدمو متقاعدش کردم که اینهمه راهو الکی نیاد،کلا معذرتخواهی کردم و اومدم بالا!البته اونم معذرت خاس و کلی هم تحویلم گرف،حتی خاس برام چایی هم بذاره ولی خب تازه نسکافه خورده بودم ازش تشکر کردم که چایی نزاره! اینکه چرا رفتم پیشش و کلا رفتار دیشبمو گذاشتم کنار برمیگرده به خواب عصری که دیدم،که اونم اگه آقای مجنون نمیزنگید بازم خوابِ ادامه داشت و خیلی ذهنمو مشغول میکرد به خودش،به آقای مجنون که گفتم ازم خاس برم پیشش و راستشو بهش بگم که اگه کدورت و ناراحتی ای پیش اومده باشه از بین بره و زندگی خوش و خرم داشته باشیم،اینجوری شد که رفتم،خوب هم شد که رفتم چون یه بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد،دقیقا همون احساس سبکی بعد ا الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 181 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33

درود! دیشب فهمیدم این آقای صاغری فریمانی جزوه خودشو بهم داده نه جزوه خانم مسعودی،حالا از دیشب تا حالا استرس گرفتم که نکنه جاییش کامل نباشه،آخه معمولا پسرا زیاد اهل جزوه نوشتن سرکلاس نیستن،ولی خب هرچن این آقای صاغری فریمانی از اون پسرای بسیجی و خوب و خوش اخلاق روزگار،خدا حفظش کنه برا خانم مسعودی،ان شاءالله خوشبخت شن!فک کنم از همون ترمای اول عاشق هم شدن،ترم۴ فک کنم نامزد کردن رسما،خیلی بهم میان! هعی،دلم یجوریه،فقط اومدم اینجا که یکم آروم شم بلکه حالم بهتر شه،دیروز اینقد خسته بودم که نگو تازشم آقای مجنون نه زنگ زده بود نه پیام داده بود بهم دیگه بدتر بودم،دیروز از۷صبح تا خوده ۱۲ظهر یه سره کلاس زیست پرتو رو تموم کردیم،نصفش تو دانشکده بود نصفش هم تو دفترش،استادمون رییس دانشگاو تشریف دارن،خلاصه کلی خسه شدم خیلی هم تند تند درس میداد که نمیرسیدم جزوه اشو بنویسم،وقتی برگشتم اتاق کلی عصبانی و خسته بودم با آقای مجنون دعوای حسابی هم کردم،لابلای پیام دادنامون حین دعوا بش گفتم اگه همون ماشینو بهم زده بود مرده بودم اصن خبردار هم نمیشدی چون نه زنگ زدی بهم نه پیام دادی،اولش کلی دعوام کرد کلی اعصاب همدیگه رو خورد و خمیر کردیم،بعد یهو یادم اومدم قبلا بهم گفته بود هروقت از عصبانیت خاسم بهش بگم برو گم شو بجاش بگم بیا بغلم،دقیقا خاسم بهش بگم برو گم شو چون خیلی از دستش عصبانی بودم خبری ازم نگر الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 187 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33

درود! الان الی بهم پیام داد،یه عالمه خوشحالم کردالی از هم اتاقیای ترم دوئه منه،ینیترم مهر سال۹۳،فکرشو بکن،بیش از ۳سال پیش،دلم براشون یذره شده،بهم خبر داد افشین خواهرزاده اش دوماد شده،اینقد خوشحال شدم که نگوووووو،باورم نمیشد،افشین خان اون موقعا خیلی تو بورس بود خب!!!!همه روش نظر داشتن،هم خوشگل بود هم درس خونده،البته الان به گرد پای عشق خودم نمیرسه ها،ولی خب اون موقعا که مجنونی درکار نبود،خدا حفظشون کنه،الی عکسا رو برام فرستاد چقد عروسشون ماشاءالله ماشاءالله مهربون و پر از مهر بود،خوشبخت بشن الهی! همچین الی دوست داشتنیه منم خوشبخت بشه به حق نصف شبی!خدا شاهده هرچی رو فراموش کنم ترم دو دانشگام رو فراموش نمیکنم،بچه های اون اتاق رو اصن امکان نداره فراموش کنم،نجمه،پروانه،مُطی،مریم و همین الی دوست داشتنی،البته یه فاطمه هم بود ولی مهم نبود،چون اخلاقش مثه ما نبود! الی یکی از عکساش عکس خودش و نوشین خواهر افشین و همین مُطی جون بود،مُطی عزیزم،خدا پشت و پناهت باشه،دو سال پیش دوست پسرش که قرار بود با هم نامزد کنن تصادف کرد و روحش شاد!هرچقددددد بگم اینا همو دوست داشتن بازم کم گفتم!خدا رحمت کنه آقای منصور رو،آدمای خوب همیشه زودتر میرن پیش خدا! اون ترم چقد همه چی خوب بود تا این حد که بخاطر همون فاطی من و نجمه خاسیم اتاقمونو عوض کنیم باز دلمون نیومد از هم جدا شیم دوتایی تو یه اتاق اسم نوش الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 153 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33

درود! با حرفایی که الان بچه ها زدن و بحث هایی که داشتن واجب شد بیام،نمیدونمم چراها ولی اومدم،بچه ها داشتن میگفتن فلان شهر و فلان شهر از کرمون کلا "یزدی"ان و "یزدی"ها هم زرتشتی ان ولی رو نمیکنن!!!منم برگشتم گفتم خیلی هم مذهبی و تعصبی ان!!خو راس میگم دیگه،اگه دروغه خو بیا تکذیبش کن!!والا!! امشب میخاسم ۲۰ص از بافتو بخونم که ۲۷ص باقی مونده اش باشه برای فردا،از جمعه هم بشینم دانش برا شنبه بخونم،هنوز که هنوزه قسمت نشده بافت رو بخونم،هیچی دیگه امتحانا اومدن بیخ گوشمون،ینی از اون چیزی که فکرشو میکنیم هم نزدیکترن!خخخخ،سلام استرس! ایجوری شد که نشد ۲۰ص رو بخونیم،فدای سرم،صبح ساعت۱۲(!!) بلند میشم تا خوده شب هتریک میکنم،تا زورت بیاد!!! آقا شاعر میگه: "حس میکنم تورو،توو هرشب خودم،من عاشق همین،احساس تو شدم،حست جهانمو وارونه میکنه،آرامشت منو دیوونه میکنه،....!!!" بوخدا خودش اومد تو ذهنم،از اون یهویی ها بود! آقااااااااااا همه ی بچه ها نشستن بافت میخونن عین سه نقطه،اون وقت من هنوز شروع نکردم،میانترمش هم از ۸نمره شدم۵،خوب نشدما ولی خب نسبت بچه های کلاس که خیلی بد شدن خوب شدم،بازم فدای سرم،چون بچه ها همشون شدن ۲یا۲.۵،ولی من شدم۵،البته۷.۵ هم داشتیم،همون هدیه ی خرخون شده بود که سمیرا میگه هدیه از این ترمی خر میزنه از ترس باباش!!ما از ترس شوهرمون تا میاییم خر بزنیم خر مارو میزنه!والا!اصن فرصت نمیشه لامصب الوعده وفا!!!...
ما را در سایت الوعده وفا!!! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : koolaknevesht بازدید : 169 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 17:33